إقرأ المزید Read More
یک مردتنهای میانسال که به خوبی وخوشی درخانه اش زندگی میکرده یه روزمثل هرروزدیگه که داشته به خونش میومده یهو یه کتاب تقریبا۲۰برگ جلوی خونش پیدامیکنه این مرد داستان ماسواد درست وحسابی ای نداشته و وقتی کتابه رو بازمیکنه وآیه های قرآن رومیبینه میفهمه که این قرآنه وگناه داره پس به خونش میبره وقتی توخونش دوباره کتابه روبازمیکنه یه صفحه ی دیگه میادکه بزرگ نوشته { برگردون } مرد داستان ماهم کتاب رومیبنده فکرمیکنه خیالاتی شده یاشاید چون داره پیرمیشه چشماش ضعیف شدن پس چون انگشتشو لای کتاب گذاشته بوده وهمون صفحه رونگه داشته بوده دوباره میاره که کلمه ی برگردون هست که هیچی رنگش هم(رنگ نوشته همون برگردون)قرمزشده به علاوه یه تارموی دراز هم توهمون صفحه وجود داره مردهم به تارمودست نمیزنه وصفحه ی بعدیش که میره میبینه که نوشته تارموی منو ازاین کتاب دور کن دورکن دورکن! مردمیانسال کتاب رو روی طاقچه ی حیاط میزاره ومیگه این دیگه چه مسخره بازی ایه بعدباخودش میگه شایدبه خاطرخستگی کاره یابخاطرسوزش چشمامه ومیگه بهتره برم بخوابم میخوابه بلندکه میشه میبینه هواداره تاریک میشه ومیره دست وصورتشو بشوره،وضوبگیره وبیادنمازمغرب روبخونه وازکتابه واینا هیچی یادش نیست ومیاد یه نگاه هم به درحال میندازه ویهو میبینه که یه زن بایک چادرسفیدپاک جلوی درحال وایستاده وجم نمیخوره بعد جلوترمیره میگه خانم شما؟ زنه هیچ جوابی نمیده بعدهرچیز دیگه ای میگه هرإهن و أوهونی میکنه وهرکاری میکنه زنه نمیره میگه چیکارکنم خدایا اگه به پلیس زنگ بزنم همه ی همسایه هاواهل محل حرف درمیارن میگن آخرپیری و مأرکه گیری وهزارجورحرف وحدیث درمیارن ومیگن این زن چرا تو خونه ی این همه آدم توخونه ی اون رفته بعدمیگه من که کاری به کارش ندارم اونم یه زنه چیکارمیتونه بکنه مثلا اصن شایدجاه وپناهی نداره اومده امشب روتوخونه ی من بگذرونه و خجالت کشیده داخل خونه بشه پس جلوی درحال وایستاده بعدهرچی میگه بیاتو زن هیچ توجهی نمیکنه مرد هم نمازشو میخونه وشام میخوره ونوبت به خواب میرسه میره که بخوابه چراغا روخاموش میکنه بعدنصف بدنشو زیرپتو میکنه چشماش بازه خوابش نمیبره همینطوری که چشاش بازه میبینه که یه سایه ی سیاه تاریک نزدیکش میشه میبینه که همون زن که جلوی دربودهمونه زنه هم چادرشو پرت میکنه یه گوشه و موهای دراز زرد و ژولیدش بایه لباس پاره پاره وچشمای قرمز و صورت سوخته اش میپره روی مرده و به شدت ازگلوی مرد فشار میده ومیگه بهت گفتم کتاب روبرگردونی سرجاش توگوش نکردی بهت گفتم تار مو روازکتاب دورکنی ولی تو اعتنایی نکردی اصن چرا کتاب رو برداشتی فردا اول وقت کتاب روبرمیگردونی سرجاش و تار موی منو از اون کتاب دورمیکنی مرد که درحال خفه شدنه به نشانه ی تأییدسرشو پایین پایین میکنه و زن هم گردنشو ول میکنه زن داره میره مردازپشت سرش میگه اصن این موضوع که برای تواینقدر مهمه چرا خودت کتاب رو نمیبری وتارموتو ازکتاب دورنمیکنی زن سریع برمیگرده ودرحالی که چشمای قرمزش درحال جوشیدنه میگه من توانایی نزدیک شدن به اون کتاب روندارم احمق وچادرش روبرمیداره ومیره مرد نگاهش به پاهای زن که می افته میبینه که پانیست وپای خره زن به درحیاط که میرسه مرد میگه در قفله صبرکن من.... یهو میبینه که زن از در رد میشه و مرد حیرت زده می مونه ومیره میخوابه و فرداصبح اول وقت همون کارهارو انجام میده وبه زندگی خوب سابقش دست پیدامیکنه وازاین بابت خیلی خوشحاله بد به حال کسی که غافلانه اون کتاب رو برداره وای وای وای وای...!
A Mrdtnhay aged well pleasure at his home lived a Rvzmsl Hrrvzdyg·h have the blood Myvmdh suddenly a book about 20 leaves from blood Pydamyknh this man 's story Masvad just Vhsaby no and when Ktabh the Opens Vayh Quran Rvmybynh understands that this Qranh Vgnah could then the blood takes when Tvkhvnsh again Ktabh Rvbazmyknh a page on great Myadkh { back } man Mahm story book was paranoid Rvmybndh Fkrmyknh Yashayd Pyrmyshh eyes because he was weakened after leaving the bookmark Angshtshv Runge Vhmvn page has been found that word again nothing is turning back time ( color same post back ) Qrmzshdh addition, a long- time Tarmvy Tvhmvn Vsfhh the next page , there will not Mrdhm to Tarmvdst decided to put me in writing this book Tarmvy Dvrkn Dvrkn away ! The yard on the books niche spawns other Mrdmyansal Vmyg·h how ridiculous this verse says Bdbakhvdsh Shaydbh Khatrkhstgy Yabkhatrsvzsh Chshmamh Vmyg·h I better go to sleep function sleeps Blndkh 's got a dark Hvadarh Vmyrh Vsvrtshv hand washes , Vzvbgyrh Vbyadnmazmghrb Rvbkhvnh Vazktabh Vmyad Vayna not remember anything at a time Now when Vyhv decided to stop being a woman standing with a Chadrsfydpak Vjm Jlvtrmyrh fell dramatically after she tells you? Another woman says no does not work Bdhrchyz Vhvny Hrahn and says he 'll go home Vhrkary Chykarknm God all the neighbors call the police if they Khrpyry Drmyarn Havahl local characters and making Vhzarjvrhrf Markh Vhdys Drmyarn Vmygn you do this woman 's house all these people Tvkhvnh I do not work that went into Bdmyg·h Chykarmytvnh he took a woman 's Vpnahy Shaydjah Asn for coming out tonight and embarrassment Rvtvkhvnh spend my time standing in front of the house when the man Nmazshv called Bdhrchy says Byatv she does not care dinner Vnvbt was he was put to sleep put to sleep Chragha Rvkhamvsh Bdnsf Bdnshv Zyrptv eyes after incubation periods ranging Nmybrh decided that a dark shadow dark eyes as you got close was the same woman who was thrown from a corner Chadrshv Drbvdhmvnh does the long hair and yellow Zhvlydsh Valle face burned red and his clothes ripped Vchshmay Azglvy header of the dead man 's button box Srjash Vmyg·h Rvbrgrdvny book did I tell you I told you but you ignored Asn Dvrkny Rvazktab hair tomorrow because the first time he picked up the book and the book Rvbrmygrdvny Srjash the book is doing my hair Dvrmykny men become suddenly shut down Tayydsrshv the sign was down and she was simply a woman going Grdnshv Mrdazpsht Asn tells him why it is important that you book Nmybry Tvaynqdr Vtarmvtv book fast she could Dvrnmykny Vdrhal under the red eyes Jvshydnh tells me to close my eyes feet female male Vmyrh Rvbrmydarh Vchadrsh stupid Rvndarm book that takes the Panyst Vpay finally decided that there was a man telling a woman Drhyat Wait locked me .... Suddenly found that the exclusion of women 's and men surprised the first time I Karharv Frdasbh Monet Vmyrh sleep and hoping for the former good life and very happy for Pydamyknh Vazayn bad Wow Wow Wow Wow someone Ghaflanh pick up that book
A Mrdtnhay الذین تتراوح أعمارهم بین متعة جیدا فی منزله عاش Hrrvzdyg Rvzmsl · ح دیهم Myvmdh الدم فجأة کتابا عن 20 ورقة من Pydamyknh الدم قصة هذا الرجل Masvad فقط لا Vhsaby وعندما Ktabh ویفتح یفهم Vayh القرآن Rvmybynh أن هذا Qranh Vgnah یمکن بعد یأخذ الدم عندما Tvkhvnsh مرة أخرى Ktabh Rvbazmyknh صفحة على عظیم Myadkh {عودة} رجل Mahm کتاب القصة کان بجنون العظمة Rvmybndh Fkrmyknh Yashayd عیون Pyrmyshh لأنه کان أضعف بعد مغادرة ظلت Angshtshv الصفحة Vhmvn رونج المرجعیة وجدت أن الکلمة مرة أخرى ولیس عودة إلى الوراء مرة (لون آخر نفس الظهر) Qrmzshdh بالإضافة إلى ذلک، منذ فترة طویلة Tarmvy Tvhmvn Vsfhh الصفحة التالیة، هناک لن Mrdhm إلى Tarmvdst قررت وضع لی فی کتابة هذا الکتاب Tarmvy Dvrkn Dvrkn بعیدا! ساحة على مکانة الکتب یولد الأخرى Vmyg Mrdmyansal · ح کیف سخیفة هذه الآیة یقول Bdbakhvdsh Shaydbh Khatrkhstgy Yabkhatrsvzsh Chshmamh Vmyg · ح أنا أفضل الذهاب الى النوم ینام الدالة Blndkh حصلت على الظلام Hvadarh Vmyrh Vsvrtshv یغسل الید، Vzvbgyrh Vbyadnmazmghrb Rvbkhvnh Vazktabh Vmyad Vayna لا تذکر أی شیء فی وقت واحد الآن عندما قررت Vyhv أن یتوقف عن کونه امرأة تقف مع Chadrsfydpak Vjm Jlvtrmyrh انخفض بشکل کبیر بعد أن یخبرک؟ امرأة أخرى یقول لا لا یعمل Bdhrchyz Vhvny Hrahn ویقول انه سوف یذهب إلى البیت Vhrkary Chykarknm الله کل الجیران باستدعاء الشرطة إذا کانوا Khrpyry Drmyarn Havahl الشخصیات المحلیة وجعل Vhzarjvrhrf Markh Vhdys Drmyarn Vmygn تفعله منزل هذه المرأة کل هؤلاء الناس Tvkhvnhتم وضعه للنوم وضعت على النوم عیون Chragha Rvkhamvsh Bdnsf Bdnshv Zyrptv بعد أن قررت فترات الحضانة تتراوح Nmybrh أن الظلام ظلال العیون الداکنة کما کنت حصلت على وثیقة کانت نفس المرأة التی ألقیت من رکلة رکنیة Chadrshv Drbvdhmvnh یفعل الشعر الطویل وZhvlydsh الصفراءتحت عیون حمراء Jvshydnh یقول لی أن أغمض عینی أقدام أنثى ذکر Vmyrh Rvbrmydarh Vchadrsh کتاب Rvndarm غبی أن یأخذ Panyst Vpay قررت اخیرا ان کان هناک رجل قال لامرأة Drhyat انتظر حبسونی .....!...
این قصه اول بود برا همین اصلا ترسناک نبود صبر کنید فیلم ترسناک رو هم آنلاین و دانلود خواهیم گذاشت
وکانت هذه القصة لیست مخیفة على الإطلاق، لماذا الانتظار لتحمیل فیلم رعب على الانترنت وسوف أیضا
This story was not scary at all, why wait for the horror movie download online and will also